شوک ـ شوک تمام هستي مردي که ايســتاد ريتــميک قلب سلـــسله دردي که ايســتادساده ، سپيد ، مرد که با يک مـــلافه رفــتشب گريه بود، آمد و صبحي کـــــلافه رفــتنبضش به نبض هم قفسانش ، نخورده بود خود را اراده کرد و همان لحظه ،.. مرده بو ددکتر هنــــوز خـــــيره به چشـمي که زل زده .... (ادامه در آهاوران)
بروزم خوشحال مي شم سر بزنيد.